این عادلانه نیست! من خسته و یسمار هستم. و واقعاً هم بود؛ هم خسته و هم بیمار. در حقیقت، او از بیماری خسته بود و از خستگی بیمار. آیا این عادلانه بود؟ پدر ریچارد تمام عمرش را نجاری کرده بود. او همیشه به دنبال ثروت بود، اما هرگز آن را به دست نیاورده بود. این هدف او را تحریک میکرد تا سختتر کار کند، اما در نهایت زیر بار فشار کار کمرش خم شده بود. او از شدت کار در بستر بیماری افتاد. پدرش گفت: «ریچارد، در بیست سال آخر زندگیام، هر روز از چاه ثروت بازدید کردم و یک دلار خرج آن کردم. امروز به کمک تو نیاز دارم. این یک دلار پسرم، برو یک سطل دیگر از آب چاه ثروت بخر. من روی تو حساب میکنم». ریچارد نه سال داشت. او غصهی پدرش را میخورد و کمی میترسید. اکنون با این اسکناسی، ثروت خانواده در دستانش بود. این دلار کلید ثروت خانوادگی و سلامت پدرش بود. ریچارد دلار مچاله شده را با هر دو دستش نگه داشت و با دقت به نصیحت پدرش گوش داد و...
مبلغ قابل پرداخت 4,500 تومان